انگار روزگار تپش قلبش روز به روز کندتر میزنه
یا که منم که در انبوه خاطرات با تو ساکتم
یا که نگاه من عکسی شده قابی بر رو دیوار که تنها یک نقطه را نشانه رفته
این روزها حرف از تو بسیاره اما عصر من با اماها فاصله بسیار داره
نمیدونم شاید الفاظم دیگه برگ سکوت دارند و فقط از ذهن می گذرند که :
روزی
دوباره
خواهی آمد اما اما
اون روز بین من و تو سالها فاصله افتاده
سالها دوری سالها انتظار
مثل سایه آمدی اندک اندک تسخیر و مستم کردی اما به شرابی که
هیچ ننوشیدم و ندیدم
فقط عطشم زیاد کردی
و لب تشنه و سوخته به کویر ناباوری
مسافرم
نمودی تو بگو
چه کم داشتم برای
بودن که نگاهم را محرم دیدارت ندانستی
و با اما و باور و سختی
رهایم کردی
خسته تر و خسته تر میشم وقتی میام و می بینم نیستی کمکم کن
نظرات شما عزیزان: